از سر بی حوصله گی

ساخت وبلاگ

ما که در سایه خورشید معذب بودیم چشممان کور گرفتار همین شب بودیم از سر بی حوصله گی...
ما را در سایت از سر بی حوصله گی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 97sahar-latifiano بازدید : 5 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 12:00

روحیه ای دیوانه و پر دردسر دارم قدر تمام زندگی قدرخطر دارم از خانه بیرون میزنم  در راه میفهمماز غربت  این خانه و کوچه   خبر دارم از ارتفاعت میپرم  بی مکث و کوتاه اینبار ثابت میکنم من بال و پر دارم باور نداری زندگی انگیزه  میخواهد ؟حالا که ا از سر بی حوصله گی...ادامه مطلب
ما را در سایت از سر بی حوصله گی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 97sahar-latifiano بازدید : 8 تاريخ : شنبه 3 ارديبهشت 1401 ساعت: 18:57

من بعد سه سال باز اومدم بنویسم  حتی نمی‌دونم چه خبره  یادش بخیر  زمانی که اینجا واسه خودش رونقی داشت اواخر هشتاد بود  که اومدم  خیلیا از اوایل هشتاد می‌نوشتن ما هیچ ما نگاه    می‌خوام از این بعد بنویسم حتی اگر کسی نخونه من هیچ وقت حتی به انتشار کتاب فکر نکردم ولی .نوشتن تو وبلاگ و خیلی دوست دارم اون وقتا همه شعر نمی‌گفتند مد نبود آنقدر وبلاگ نویسا من نوشت بودن از خودشون میگفتن با نوشتن  کار صد تا استوری اینستا رو میکردم .یادش بخیر اون وقتا که .واتساپ اینستا نبود یه فیس بوک بود و وبلاگ با کلاس ها و پولداراشم که وب سایت داشتن یاد جوانی میکنیم .بیست سالگی و شیطنت هاش اون موقع که نصف پست های اینجا رو تو کافی نت می‌نوشتم .سه چهار بارش تو کافی نت  فردوسی بود  یاد اون دوست بی معرفت  دوست قدیمی هم  بخیر که کنارم تو کافی نت میدونید فردوسی  مینشست ومیدید  چی می‌نویسم   یادش بخیر برا خودشم اونجا  وبلاگ زدیم  شایدم بخونه من و اما بعیده  هنوزم تو معرفی وبلاگام دارمش در هر صورت  به قول رادیو چهرازی این قسمت قهر و آشتی یا گنگ خواب   دیده یا من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش . خلاصه که هر جوری بود ما برگشتیم    از سر بی حوصله گی...ادامه مطلب
ما را در سایت از سر بی حوصله گی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 97sahar-latifiano بازدید : 6 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:27

امشب  غمی می‌جوشد از هر گوشه ی جان با من تمام غصه ها سر در گریبان جای صدای تو سکوت مرگ باری در رخوت این جسم عاصی کرده عصیان امشب امید و آرزو از من گریزان حتی نمانده بر شروعی تازه ایمان تکثیر خواهد شد غمی اینگونه جاری ازچشم های خیس هر انسان به انسانباور ندارم آخرش  این گونه باشد بغضی بگیرد گردن من را به دندان یک بار دیگر کاش برگردی به  سویم ای ای یوسف گم گشته ام باز آ به کنعان امشب کسی در بند بوف کور خوانده یا بوف کوری خوانده روی بام زندان نحسی امشب دامن من را گرفته دل خون شده هی می‌چکد دلتنگی از آنشب را به حکم مرگ زندان بام غرق کرد در را به رویم باز خواهد کرد دربان وا می‌کند از پای من زنجیر ها راتقدیر من را میکشد افتان خیزان چیزی نمانده تا طلوع مرگ بارم امشب که می‌بارد درون تیر باران از کنج این عزلت کده جان رخت بسته شب رو به پایان است پایان است پایان #سحر لطیفیان    از سر بی حوصله گی...ادامه مطلب
ما را در سایت از سر بی حوصله گی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 97sahar-latifiano بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:27

پاییز میرسد که میان اذان او با برگ های رنگ پریده وضو کنم ناباورانه کلبه ی احزان بسازم و پیراهن عزیز تو را باز بو کنم باید کلافِ شال تو را در بیاورم هی رج به رج ببافم و هی آرزو کنم وقت شنیدن دو نفر د از سر بی حوصله گی...ادامه مطلب
ما را در سایت از سر بی حوصله گی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 97sahar-latifiano بازدید : 17 تاريخ : چهارشنبه 12 دی 1397 ساعت: 17:16

وبلاگ دیدی کلمه هنوز یک ماه تا تخلیه وقت داری،
مدام از بنگاه املاک آدم می‌فرستند؟
وبلاگ دیدی کلمه مجبوری در را باز کنی تا بیایند ببینند می‌شود جای تو را پر کنند يا نه؟
وبلاگ دیدی کلمه به همه جا سرک می‌کشند؟
حتی اتاقی که عطر آغوش هنوز از آن جا نرفته؟

تو که وبلاگ دیدی کلمه چقدر سخت است
خب کمی مدارا کن
این‌قدر با این و آن قرار نگذار
شاید خواستم و توانم بود که باز
خودم به دلت بنشینم...

 

از سر بی حوصله گی...
ما را در سایت از سر بی حوصله گی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 97sahar-latifiano بازدید : 19 تاريخ : سه شنبه 29 آبان 1397 ساعت: 13:36

چن ساله یه مادر خسته ستوی چشمای مات و دلمردم یه زن ساده که نمیدونه چی سرخنده هاش آوردم مادر قانعی که چن ساله زندگی میکنه توی سختیروی پنجش بلند میشه اما باز کوتاهه واسه  خوشبختیبیست و چندین بهار عمر من وتوی تنهایی جشن میگیره مثل شمعای کیک میسوزه مثل شمعای کیک میمیره آزو های سادش و هر روز با لباسای رنگی میشوره بند رخت حیاط خلوتشون از مسیر بادها دوره هی اتو میزنه لباسا و  آرزو های آ از سر بی حوصله گی...ادامه مطلب
ما را در سایت از سر بی حوصله گی دنبال می کنید

برچسب : ساله, نویسنده : 97sahar-latifiano بازدید : 23 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:07

از خواب بیدار شد و یه راست سراغ آینه رفت  و از دیدن  چند جوش جدید در صورتش  ناراحت شد و با خودش گفت ینی نمیشد  امروز  فقط امروز و جوش نزنم ؟؟؟ با موچین کمی زیر ابرو هاش و تمییز کرد  و رفت دست و صورتش و شست و صبحانه شو خورد یه دوش آب گرم گرفت و بعد آب و سرد کرد  یه جیغ   کشید و حسابی سر حال اومد  وقتی که بیرون اومد به موهاش  رسید  تمام سعیش و کرد که امروز بهتر از همیشه باشهارایش ک از سر بی حوصله گی...ادامه مطلب
ما را در سایت از سر بی حوصله گی دنبال می کنید

برچسب : تولد, نویسنده : 97sahar-latifiano بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:07

گذشته  آمد و زنگ خانه ی مان  را زد آغوشت را باز کردی و لباس پوشیدی کفش هایم را برداشتم تا فرار...اما دیر شده بود گذشته نمیدانست  من و تو چه نسبتی باهم داریم خودش را نشان داد و اتاق  لبریز از خاطرات شد زنی برایت گریست مردی به پایم افتاد مشت مشت رو شدیم اما من و تو  بر سرش ریخنیم تو تو پاهایش را گرفتی من دستهایش را و باهم گذشته را به ذهن بن بست کوچه ان از سر بی حوصله گی...ادامه مطلب
ما را در سایت از سر بی حوصله گی دنبال می کنید

برچسب : گذشته, نویسنده : 97sahar-latifiano بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:07

سلام چقدر خوشحالم که بعد سه سال تونستم اینجا رو احیا کنم  البته با کلی زحمت و فکر کردن و مکافات  چه حس غریبی داره یه چیزی که سالها پیش مال تو بوده رو بعد چند سال دوباره پیداش کنی و ببینیش و دلت  بخواد باز داشته باشیش  چه خاطراتی زنده میشه برات  چه تاریخ هایی  جلوی چشات تکرار میشه چقدر حرف نگفته چقدر بغض چه کسایی که بودن و دیگه نیستن &# از سر بی حوصله گی...ادامه مطلب
ما را در سایت از سر بی حوصله گی دنبال می کنید

برچسب : سلام, نویسنده : 97sahar-latifiano بازدید : 37 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 4:07